طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به کف؛)

خب، میخوام از بهترین اتفاق امسال براتون بگم. که واقعا برام قشنگ و رویایی و جزو آرزوهام بود...

قبلش اینو بگم که بنظرم باید به آرزوهای هم احترام بذاریم ،نه؟ هر چقدرم بنظرمون کم ارزش یا الکی باشه... چون به هرحال هرکی یه چیزی براش قشنگ و ارزشه دیگه درسته؟ مسلما مخاطب این حرفم شما نازنینان نیستید چون شماها منو توی این مدت شناختید و من هم. و بنظرم همین احترام متقابل یه عامل مهمیه که دوستیه ما رو محکمتر کرده.

من یه کسی رو خیلی دوست دارم و فکر کنم یه بار هم اینجا ازش نوشتم روزی که توی فیص برام درخواست دوستی فرستاد و من مثله یه نوجوون 14 ساله ذوق کردم...

اتفاق خوبه امسال من اینه که امسال تونستم دوبار این عزیز ِ جان( چقدر این اصطلاح شقایق رو دوست دارم؛) ) رو ببینم!!

یه بار در نمایشگاه کتاب که عکس و امضا هم گرفتم و بار دیگه هم چهارشنبه 20 خرداد توی فرهنگسرای ابن سینا که مراسم رونمایی کتاب خانم لاری پور که این جانِ دل مجری این برنامه بودن.



هر چقدر از حس قشنگی که این آدم بهم میده بگم کم گفتم.دارم به این مساله میرسم که عشق لزوما اون چیزی نیست که توی ذهن همه ی ما رایج شده، بلکه میتونه خیلی فراتر باشه و یه وسعتی داشته باشه بزرگ...


+ اتفاق دیگه ی این روزا،ایجاد اینستا بود که واقعا ترغیبای شقایق گل موثر بود درش !! البته از اونجایی که من خیلی خاصم؛) در اینستا هیچ پستی تاحالا نذاشتم و احتمال زیاد اصلا هم قرار نیست بذارم. اما ازش استفاده میکنم برای لایک کردن افراد محبوب زندگیم،کسایی که با دیدن پستاشون و خوندن همون نهایت دو خط توضیح زیرش حس خوبی میگیرم ازشون. و بنظرم اگه آدم تعادل رو رعایت کنه و زمان رو درنظر بگیره،این برنامه خیلی برنامه ی خوبیه. همین که میتونی با هنرمند محبوبت مستقیم در تماس باشی و بدونی خودش داره میخونه و رصد میکنه و یه جاهایی نظر مخاطباشو میپرسه و تو نظر میذاری حس خیییلییی خوبی میده!

 

++ و اما یه اتفاق قشنگ مرتبط با دو پاراگراف فوق اینه که. من چهارشنبه شب رفتم توی صفحه ی امیرعلی خان و زیر پستی که راجبه مراسم کتاب بود چندتا کامنت گذاشتم در شرح احساساتم راجبه اون برنامه، بعد ِ چند دقیقه که دوباره به اون صفحه مراجعه کردم که اسکرین شات بگیرم برا دوستم بفرستم دیدم اون پست حذف شده. اصن یجور بدی حالم گرفته شد... نمیتونم وصف کنم :(  اما... رفتم زیر پست قبلیش نوشتم که خیلی ممنون که پست فلان رو حذف کردید کلی کامنت گذاشته بودم حتما نخونده پاک شد...

باورم نمیشد که درست دو دقیقه بعد جواب داد که اول همه رو خوندم بعد پاک کردم.

منو میگی؟؟ رو ابرا و آسمونا بودم کلا از ذوق!!

و البته یه حس غم انگیزی از موقع دیدنش توی نمایشگاه وجودمو فراگرفته ، بخاطره چی؟ چون هیچکسو ندارم از نزدیکام که ذوق و شوقمو بفهمه... احساس میکنم کلی حس و شوق دخترونه موندم توو گلوم... خیلی بده ها نیست؟؟ همیشه اینجور وقتا توی زندگیم حس کردم اگه مثلا یه خواهر میداشتم آیا بازم این حس همرام بود؟؟ نمیدونم... دوستم میگه خیلیا هستن که خواهر دارن ولی انگار که ندارن. ولی خب من که منظورم اونجوری نیست... منظورم یه خواهر خوبه...

درسته دوستام همیشه و به لطف تکنولوژی برام هستن تا احساساتم زیاده از حد سرکوب نشه، ولی خب... حضوری حرف زدن و ذوق کردن و دیدن ذوق متقابل دیگران یه چیزه دیگست دیگه، نه؟؟

فکر کنم تنها کسی که دارم توی این زمینه ها، عمه ی عزیزم هست... که اونم شکر خدا خونشون دیگه دور شده و بدمسیر... و دیدنش تنهایی بدون خانواده دیگه خیلی کم پیش میاد...


** این دو تا مطلبی که گفتم خودشون کلی توضیح دارنااااااا

باشه سری بــــــــــــعد!!

پ.ن1 : راستی جدیدا یه سریالی هم شروع کردم به دیدن که اونم باشه توی پستای بعدی ایشالا ؛)

پ.ن2: عنوان مطلب، تک بیتی هست که ایشون همیشه آخر برنامه رادیو هفت میخوند...

نظرات 4 + ارسال نظر
زینب(مسافرکربلا) شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 17:44

نمیدونم دوستم یه جورایی حس میکردم میخوای در مورد الف یا یه نفر دیگه بنویسی ...دیشب یه لحظه فک کردم نکنه الف همین امیر علیه

نه عزیزم. پرونده الف بسته شد رفت پی کارش. پی نوشت اولین پست سال جدیدم که یادت هست؟ ؛)

زینب(مسافرکربلا) جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 23:24

:)چرا نباید به احساساتت احترام بذاریم دوستم این احساسات به نظر من طبیعیترین و لازمترین چیزی هست که دخترا دارن و باید داشته باشن ...اما اگه بگم تعجب نکردم دروغ گفتم
میدونی من چون گوشیم قد نمیده کلا از این برنامه ها به دورم اما خیلی جالبه واقعا حس خوبیه که بتونی با مخاطبی که دوسش داری و خیلی دور به نظر میرسه مستقیما تبادل نظر کنی

زینب نازنینم. فقط میتونم به احترام این طرز تفکر فوق العادت تمام قد بایستم

فقط یه سوال: دوست دارم بدونم از کجاش تعجب کردی؟

ف@طمه جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 22:05

عامو عکسو الان باز شد به به حتی برم سرچ کنم درس باهاش اشنا بشم ببینم کیه :پی

هی وای من! ینی نمیشناسیش؟؟ نصف عمرت برفناست حتی!!

ف@طمه جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 18:58

میدونی دوسی من که دیگه حوصله ی جای جدیدو ندارم , خیلیا هم همش میگن بیا اینستا ولی حسش نی دیگه
نیدونم البته شاید بعدنا راغب شدم اومدم :پی
حالا اون عزیز ِ جان کی هس یعنی ^_^

فدایی داری که زودی اومدیاااا

منم اونجا فقط دیگران رو دنبال میکنم.هیچ پستی نمیذارم!
ای بابا من که این همه نشونه دادم ؛)
ایشون جناب آقای امیرعلی نبویان میباشن.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.